به بهانه کوچ ابدی ابراهیم سعدالهی
مردی که تنها زیست
ابراهیم سعدالهی نویسنده،کارگردان و بازیگر تئاتر و تلویزیون مهرماه ۹۸ به خواب ابدیت رفت.
مرد همسایه به عادت همیشگی به ابراهیم سر میزند. این یک دوستی ساده ولی واقعی تر از خیلی ها است و یک رسم همیشگی مخصوصا بعد از روزهایی که قلب پیرمرد دیگر چندان همراهی اش نمی کند ابراهیم جواب نمی دهد او برای همیشه به خواب رفته و داستان مردی که تنها زیست تمام شد.
ابراهیم سعدالهی هم بار سفر بست همانند ثریا شیرزادی و چون نصرت الله صیافی و شبیه صحبت الله خدایاری و همانند بهمن مرتضوی و .... بی تابانه امیدوارم به این لیست نامی اضافه نشود چون در تمامی این رفتن ها و کوچهای ابدی تنهایی و دست تنگی عامل مشترک بوده است. اینها رفتند در حالیکه چشمانشان نگران فردا بود و د رزندگی پر از تلاش و کوشش و پویششان هیچ گاه کامیابی را لمس نکردند.
ابراهیم سعدالهی از نسل اول و دوم تئاتر کرمانشاه بود که تئاتر را نزد بزرگانی چون بهرام بیضایی و آتش تقی پور فرا گرفتند. اینان نسل تلاش بودند و نسلی که گاه برای یک نمایش یک سال تمرین می کردند. نسل صفوف تماشاگران و نسلی که صدها تماشاگر را پای تئاتر می نشاندند.نسل دیدن و شنیدن و خواندن و کتابهای قطور و فیلم های پرتعداد.
اعتراف می کنم با تمام سختی ها ما نسل راحت طلبی هستیم که برای ما یکماه تمرین یک تئاتر یعنی وقت هدر دادن اما اینان نسل سختکوشی و مداومت بودند. هنوز هم تمرینات طاقت فرسای این نسل برای ما از کابوس هم دشواتر است. هنوز هواس پلوک شش ماه هفته ای شش روز روزی چهار ساعت تمرین می کند و دستان لرزان محمدرضا زندی خبر از روزهای سختی می دهد که در آن نازپروردگی ای نبود. بنی عامریان پیر و جنتلمن با بیش از نود سال سن سر ساعت سر تمرین حاضر می شود و تا آخر تمرین می نشیند و.... سعدالهی همانند هم نسلان خود مرد روزهای سخت بود .
ابراهیم سعدالهی اما از روزهای خوشی و تمول و شهرت خاطره های زیادی داشت ولی دنیا با مرد خوش اخلاق و شوخ تئاتر کرمانشاه مهربان نبود و نصیب او در آخر عمر تنهایی شد و تنهایی و تنهایی. چندان سراغی از او گرفته نشد و ابراهیم که با یک تلفن ساده و احوالپرسی دنیایی شاد می شد حتی به همان شادی های ساده هم چندان نرسید. آخرین باری که تلفنی با پیرمرد حرف زدم اینقدر تشکر کرد که همان جا فهمیدم چقدر تشنه یک احوالپرسی ساده بوده و آخرین باری که دیدمش آمده بود که نمایش های نسل نوپای تئاتر کرمانشاه در جشنواره تئاتر جوان را ببیند و چقدر مشتاقانه پای تمام کارها نشست و تنها دو روز قبل از ایستادن قبلش در مجتمع انتظار دنبال اتاقی برای تمرین بود تا به قول خودش آخرین نمایش قبل از مرگش را بسازد و نشد....
سعدالهی دایره المعارف رمان و فیلم و کتاب بود. با دیدن هر نمایشی فورا اگر رگه ای از تقلید و سرقت هنری در آن می دید شاخکهای تیزش حساس می شد و چقدر افتخار می کردم وقتی به من می گفت آرش تو دزد نیستی و هر چه نوشتی و کار کردی مال خودت بوده. او حتی برای دیدن نمایش هایم تا اسلام آباد هم آمد کاری که حتی یک درصد از پیرمرد انتظارش هم نمی رفت اما سخت مشتاق دیدن بود و از آنهایی نبود که اگر در جایی ذی نفع نباشد حتی به دیدن نمایش ها هم نیاید. همیشه مشتاق دیدن بود و پای بسیاری از اجراها می شد او و محمرضا زندی - که خداوند با سایر پیشکسوتان نمایش بقای عمرو سلامتش دهد – به همراه مجتبی احمدی را دید و پای نقدهای با حوصله آنها نشست.
مرگ حق است و گلایه ای بابت مرگ نیست اما تنها رفتن مردان و زنانی که برای ما خاطره ساز شدند اما برایشان سهمی در آرامش نداشتیم درد آور است. از بی مهری های سازمان ها و ادارات درگیر مقوله فرهنگ که تنها به گذشتن خر مراد از پل فکر می کنند و بس! از یادی که در زمان زیستن گرامی داشته نمی شود. از دلی که در زمان دلتنگی دلجویی نمی شود قلب انسان فشرده می شود.از اینکه جسم بی جان ابراهیم سعدالهی و ثریا شیرزادی هر دو در تک اتاقی تنها پیدا می شود بغض آدم می ترکد وگرنه بر مرگ که نه زمان می شناسد و نه رعایت قائده مکان را می کند گلایه ای نیست.مدتهاست کسی خبری از نصرت سالاروندی نمی گیرد مرحوم فیروزی نیز در سکوت مطلق بار سفر بست محمد حبیبیان نیز مدتهاست دل و دماغ جمع را ندارد و برومند کرانی اکنون کم از ابراهیم سعدالهی تنها نیست. از هواس پلوک بزرگ خواستن که با شوخی ها و بزرگی ها و میدان داری هایش خاطره ها را باز گو کردن از محمدرضا زندی خواستن که باز هم بنویسد و بسازد خسرو خندان را دوباره با شوخی های پیرمردی شاد کردن داریوش گراوندی را از عزلت بیرون کشیدن و محمدرضا بنی عامریان را قدر دانستن فقط یک اراده می خواهد و یک مهمانی به صرف فقط چایی و یک پاکت شیرینی آن هم اگر دندان خوردن باشد! خوب بودن و قدر دانستن هزینه ای ندارد و چقدرخوب است که وسط شادی هایمان کسانی را در یابیم که برای این شهر و استان هزاران خاطره آفریدند و هنوز هم تصور تئاتر کرمانشاه و شبگه زاگرس بدون این مردان و زنان غیر ممکن است. قدر دانستن را از خودمان شروع کنیم چون بزودی نوبت پیری همه ما می رسد و آنجا امید بسیار داریم سلسله قدردانی به خودمان هم ختم شود.
نویسنده : آرش منصوری